پایان نامه با واژگان کلیدی سلسله مراتب
1 min read
همگون میشوند.
نگرش دلزدگی بازتاب دقیق اقتصاد پولی است و از آنجایی که کلانشهر جایگاه اصلی اقتصاد پولی است و در آن مبادله بیش از شهرهای کوچک است، نگرش دلزده نیز در آنجا بیشتر مشاهده میشود.
همانطور که گفته شد در نگرش فرد دلزده، تفاوت اشیاء و ارزشهای خاص هر یک از آنها، محو میشود و همه اشیاء به تعبیر زیمل در زمینهای خاکستری ظاهر میشوند. نگرش دلزدگی مانع از ارتباط انسان با جوهر زندگی که همانا فردیت است میشود. و اساساً اهمیت زندگی در این شرایط از میان میرود. یکنواختی و مشابهت و تکرار پدیدهها، زمینه را برای کاهش رضایت از زندگی فراهم میکند. برای فرد دلزده، تمام امور و فعالیتها مثل کار، امری یکنواخت و کسل کننده مینمایاند مهمتر از همه، آنکه نگرش دلزدگی، دریافت معنی زندگی را مانع میشود و هدفدار بودن زندگی از میان میرود.
دومین مفهومی که زیمل از آن نام میبرد، احتیاط است. احتیاط سرشت زندگی کلانشهری است و بدون آن امکان شکلگیری جریان حیات اجتماعی در کلانشهر متصور نیست. زیمل به تفاوت شهر کوچک و روستا با کلانشهر اشاره میکند. او میگوید در شهر کوچک و روستا، آدمی هر کس را که ملاقات میکند، میشناسد. محدود بودن تعداد افراد اجازه میدهد شناخت از افراد به جزییات و ژرفا برسد. اما به موازات افزایش تعداد افراد یا به اصطلاح تراکم فیزیکی، این نوع روابط به تدریج باید جای خود را به روابط دیگری بدهد. برقراری رابطه اجتماعی با تعداد کثیری از افراد به صورت چهره به چهره با شناخت جزیی و پاسخ داده به چشمداشتهای آنها، ممکن نیست. زیمل می گوید:
“اگر قرار باشد در شهر نیز که برخوردهای خارجی مستمر بیشمارند، چنین اتفاقی بیفتد، آدمی کاملاً به لحاظ درونی به اتمهای بیشمار تجزیه میشد و به حالت روانی تصورناپذیری میرسید.” (زیمل، 52:1372). از سوی دیگر، به دلیل روابط ناپایدار و غیرساختی که در زندگی شهری رواج دارد و جزیی مهم از زندگی به شمار میآید، اعتماد اجتماعی به حداقل خود کاهش مییابد و به تعبیر زیمل این حق عدم اعتمادی است که در زندگی شهری الزامی است. این دو عامل باعث میشود تا انسان کلانشهری در برخوردهای اجتماعی خود احتیاط کند. مراد از زیمل از احتیاط، دور نگهداشتن خود از دیگران، بیاعتنایی به آنها و حدود نگهداشتن رابطه اجتماع با تعداد محدودی از افراد است. انسان کلانشهری به دلیل آنکه نمیتواند با تعداد کثیری از افراد، ارتباط اجتماعی داشته باشد، به ناگزیر خود را محدود میکند. زیمل معتقد است این احتیاط، فقط بیاعتنایی نیست، بلکه نوعی انزجار خفیف در آن نهفته است. از اینرو، رابطهای که در دو نوع گروه اجتماعی کوچک و بزرگ و در اینجا کلانشهر و روستا و شهر کوچک، شکل میگیرد، روابط صمیمی و عاطفی در مقابل روابط سرد و بیترحم است. زیمل در ضرورت این نوع نگرش در زندگی انسان کلانشهری میگوید:
“نوعی اکراه پنهان و مرحله آغازین خصومت عملی، فاصلهها و انزجارهایی به وجود میآورند که بدون آنها این نوع زندگی اصلاً و ابداً نمیتواند ادامه یابد. وسعت و آمیختگی این اسلوب زندگی کلانشهری را تشکیل میشدهد. آنچه در سالوب زندگی کلانشهری مستقیماً به منطقه اجتماعزدایی78 به نظر میرسد در واقع یکی از اشکالات بنیادی اجتماعی شده است” (زیمل، 1372: 52).
این دو مفهوم، نگرش دلزده و احتیاط، در تبیین رضایت از زندگی سودمند هستند. اگر رابطه اجتماعی، یکی از منابع رضایت از زندگی باشد، انتظار میرود در اجتماعات بزرگتر که دلزدگی و احتیاط بیشتر است، رضایت از زندگی کمتر باشد.
مفهوم دیگری که در اینجا اشارهای گذرا به آن میشود، در ارتباط با نوع سوم رضایت از زندگی یعنی نوع بودن79 است. در این نوع رضایت، فرض بر آن است که فعالیتهای انسانی، تحت کنترل او نیست و بیشتر به دلیلی اجبارهای بیرونی، صورت میپذیرد. مثال بارز آن، کار است. کار نه به دلیل جاذبههای درونی آن، و پاسخهایی که به انگیزههای درونی فرد میدهد، بلکه به سبب اجبارهای بیرونی، انجام میشود. از اینرو، رضایت و خشنودی را حاصل نمیآورد. این امر ناشی از ماهیت کنترل انسان بر فعالیتهای خود است. مفهوم زندگی سرشار80 و سرشارتر از زندگی81 از یک سو فرهنگ ذهنی و فرهنگ عینی همین نوع بیگانگی را بیان میکند.
نخستین دسته دوگانگی (زندگی سرشار-سرشارتر از زندگی)، یعنی آنکه انسانها از طریق اندیشه و اعمالشان، زندگی اجتماعی را تولید میکنند و در این فرایند خودشان را باز تولید میکنند. این جریانی بیانتها و خلاق است. در جریان تولید زندگی اجتماعی، به ناگزیر مجموعهای از اعیان82 تولید میشوند (more- than- life) که حیات خاص خود را کسب میکنند. به عبارت دیگر، زندگی اجتماعی، چیزی را تولید میکند و از خود دور می سازد که زنده نیست، اما اهمیت خاص خود را مییابد و از قانونمندی خاص خویش تبعیت میکند. زیمل میگوید افراد به طور اجتنابناپذیر، برده محصولات اجتماعی و فرهنگی تولید خود خویش میگردند. زیمل همچون وبر، مشاهده میکرد که جهان، قفس آهنینی از فرهنگ عینی میشود که انسانها روز به روز اقبال کمتری برای گریز از آن دارند (ریتزر83،1983 نقل از گودرزی،1388 :213).
این امر بیش از همه در زمینه کار قابل مشاهده است. مطالعات انجام شده نشان میدهد که بیگانگی با محصول کار و نگرش منفی نسبت به کار اثر دارد. طبق این
مطالعات، آن دسته از کارگران که احساس میکنند توانستهاند کار با ارزش ویا مشکلی را انجام دهند، نسبت به کارشان دید مثبتی داشتهاند (شرمن و وود، 1366: 63-62).
پژوهش دیگری که تحت عنوان “کار در آمریکا” از سوی وزارت بهداشت، آموزش و رفاه ایالات متحده، انجام شده، نشان میدهد که بسیاری از محیطهای کار، متضمن “وظایفی کسل کننده، تکراری و ظاهراً بیمعنی هستند که مجالی برای ابتکار و استقلال ایجاد نمیکنند، و در نتیجه باعث نارضایتی در میان کارگران در تمام سطوح شغلی میشوند (گیدنز، 1373: 523). این گزارش نشان داد که کارگران یقه آبی کنترلی بر کار خود ندارند و اغلب در تصمیمگیریهای مهم که در زندگی آنها مؤثر است، مشارکت ندارند. آنها ناچارند در یک برنامه ثابت، و تحت نظارت دقیق و مستمر کار کنند. بیعلاقگی این گروه در این پرسش خود را نشان میدهد که اغلب اظهار داشتهاند، در صورتی که زندگی دوباره داشته باشند، این شغل را انتخاب نمیکنند و تنها 24 درصد اظهار داشتهاند که همین شغل را انتخاب میکنند. اثر این پدیده را میتوان بر رضایت آنها نیز مشاهده کرد. به میزانی که فرد در فرآیند تصمیمگیری دخالت داشته است، رضایت او نیز افزایش یافته است. این احساس بیاثری و عدم رایت در میان مدیران سطوح میانی نیز مشاهده میشد. آنها احساس میکردند به اجرای سیاستهایی فراخوانده شدهاند که در طرح و تنظیم آنها هیچ دخالتی نداشتهاند.
افرادی که در موقعیتهای بالاتر قرار داشتند بیشتر احتمال داشت که از کار خود راضی باشند و تا اندازهای احساس میکردند دارای استقلال و قدرت به رویارویی فراخواندن و ایجاد دگرگونی در برنامه هستند.” (گیدنز، 1373: 523).
2-3-2-4-نظریه دلهره منزلت
یکی، دیگر از نظریههایی که مفهوم مهمی را در تبیین رضایت به دست میدهد بدون آنکه هدف نظریه مذکور، تبیین رضایت از زندگی باشد، نظریه ناسازگاری پایگاهی یا ناهماهنگی منزلتهاست.
“دلهره منزلت شامل موارد زیر است:
حاشیهای بودن، عدم انسجام منزلت و کنارهگیری از منزلت” (لاور،1373 :162-161).
یکی از موارد دلهره منزلت، عدم انسجام منزلت است که از سوی لنسکی مطرح شده است. وقتی در مجموعه منزلتها یا پایگاههای فرد، هماهنگی و تفاوت وجود داشته باشد، وضعیت ناسازگاری پایگاهی پیش میآید. به نظر لنسکی، منزلت مجموعهای از موقعیتها در مجموعهای از سلسله مراتب مربوطه است. یک فرد ممکن است در چهار سلسله مراتب، درآمد، شغل، تحصیلات و قومیت، به طور کلی هماهنگ یا ناهماهنگ جا داشته باشد. علاوه بر این لنسکی تصریح کرده است که هر چه تعداد افرادی که از شکل حاد ناهماهنگی منزلتها رنج میبرند، بیشتر باشد، تعداد کسانی که از برنامههای دگرگونی اجتماعی پشتیبانی میکنند بیشتر خواهد بود (همان: 162-161). ناهماهنگی منزلتها، احساس ناخوشایندی در فرد پدید میآورد. در شرایط دگرگونیهای سریع، احتمال وقوع ناهماهنگی منزلتها بسیار زیاد است. هنگامی که شدت تحرک اجتماعی افزایش مییابد یا دگرگونیهای سریع روی میدهد، ممکن است برخی گروههای اجتماعی فرصت مطلوب برای دستیابی به بعضی منابع کمیاب را بیابند. و پارهای از گروهها، به رغم برخورداری از بعضی منابع کمیاب، از برخی پایگاههای مطلوب خود محروم باشند. کسانی که درآمد و ثروت بالایی دارند ولی از سواد محرومند و یا کسانی که دارای تحصیلات بالایی هستند، ولی از قدرت سیاسی یا توانایی اقتصادی برخوردار نیستند. در این حالت، “مردم احساس میکنند، منصفانه نیست. … و دیگر اینکه … هنگامی که فرد واجد ویژگیهای ناسازگار و نامتناسب باشد در او تنشی روانشناختی ایجاد میشود، و این حالت، ناخوشایند و ناخشنودکننده است.” (میچل،بی تا: 369).
سیمپسون و میلر در مطالعه خود در مورد ارتباط پایگاه اجتماعی و آنومیا، دیدگاه لنسکی را مورد آزمون قرار دادند. مطابق نظر لنسکی، افرادی که دچار ناسازگاری پایگاهی هستند یعنی افرادی که براساس معیارهای گوناگون قشربندی، ردههای متفاوتی را اشغال میکنند مثل فیزیکدان سیاهپوست یا ثروتمند بیسواد، از نظر سیاسی، گرایشهای چپ دارند و کمتر از آنکه انتظار میرود، در انجمنهای داوطلبانه مشارکت کنند. وی رادیکالیسم آنها را ناشی از واکنش به تجربه یک پدیده ناخوشایند میداند و میگوید آنها مایلند مردم براساس پایگاه بالایشان با آنها برخورد کنند، اما مردم عادت دارند که آنها را براساس پایگاه پایینشان ارزیابی کنند. سیموسون ومیلر84 در پژوهش خود به این نتیجه رسیدند که ناسازگاری پایگاهی با آنومیا ارتباط دارد. غالباً این گروه از افراد نسبت به آینده و معنای زندگی، نگرش منفی دارند (سیموسون ومیلر ،1963 نقل از گودرزی،1388 :216).
در هر حال، گرایش شدید این افراد به تغییرات، نشاندهنده وضعیت نامطلوبی است که در آن به سر میبرند. انتظار میرود در چنین شرایطی، رضایت از زندگی در سطح پایینی باشد.
2-3-2-5-نظریه برابری
اما نظریه دیگری که درخصوص رضایت از زندگی میتوان مطرح کرد، “نظریه برابری” است. اساس این نظریه مبتنی بر ادراک فرد از شغل خود بوده و چگونگی رفتار او را در برابر سازمان بیان میدارد.. براساس این نظریه، هر فرد خصوصیات و قابلیتهایی چون تجربه و تبحر، تحصیلات، هوش، استعداد، سن و سوابق کاری را با خود به سازمان (یا محیط زندگی و فعالیت خود) میآورد و در مقابل انتظار دارد سازمان یا محیط بیرون نیز متنا
سب با این خصوصیات، مزایا و پاداشهایی را در اختیارش قرار دهد. چنانچه شخص احساس کند که بین این دو دسته عوامل نوعی برابری و همپایگی موجود است، این امر در او احساس امنیت و آرامش و در نهایت رضایت ایجاد میکند. به عبارت دیگر، بشر همیشه در پی آن است که با او به طور منصفانه رفتار شود.
در این نوشتار به جای سازمان کار، مقولهی جامعه و به جای پاداشها و مزایای سازمان، مقولهی امکانات و تسهیلات منطقه سکونت قرار داده شده و از این طریق نظریه برابری، مورد بررسی قرار گرفته است. در اینجا احساس برابری بین “داده”85 یا آنچه فرد وارد جامعه کرده است (نظیر سن، نیروی کار خود، مهارتهای خود) با “ستانده”86 یا آنچه که فرد از جامعه دریافت کرده است (نظیر شغل، درآمد بیشتر، امکانات رفاهی، آموزشی و بهداشتی محل، امکان رشد و پیشرفت و بهرهمندی از تسهیلات و امتیازات مختلف) موجب رضامندی از زندگی است(هزارجریبی وصفری شالی،1388 : 13 )
2-3-2-6-نظریه ارزش منزلت
نظریهی ارزش منزلت نیز به بررسی رضایت از زندگی میپردازد. این نظریه، سطوح دادهها را به اندازه سطوح پاداشها مورد توجه قرار میدهد. برطبق