
نخواهم داد.
دستههای پاسخ از بسیار مخالف تا بسیار موافق است و همسازی درونی برای این طیف 84% بودهاست
(لکلند،2001 :324-322 نقل از قهرمان،1384 :143). دراینجا نیز آنچه مشخص است این است که اولاً محقق “رضایت از زندگی” را فاقد ابعاد میدانسته و ثانیاً در تعریف آن از خود واژه رضایت از زندگی 57استفاده کرده است. در یک اثر تحقیقی دیگر برای اندازهگیری58) swbسعادت ذهنی) که بر اساس تحقیق(Mcintosh.2001:42 ) دارای همبستگی خوبی با SWLS یا طیف رضایت از زندگی است ـ از تکنیکی استفاده شده که آن هم مؤید آن است که در نظر محقق رضایت از زندگی فاقد بعد خاصی است. جهت فهم بهتر مناسب میرسد که مروری نیز بر تکنیک مورد استفاده که استفاده از طیف 59SAS یا تلاش در جهت معرفی خود داشته باشیم. ابتدا از پاسخگویان خواسته میشود که متنی را که بر بهترین و بدترین شرایط زندگی در نظر آنان است، را بنویسند، سپس تصویری از یک سلسله مراتب که در ابتدای آن صفر و در انتهای آن ده است، ارائه میگردد. سپس میگویند اگر نمرهی صفر حاکی از بدترین زندگی ممکن برای شما و نمرهی ده حاکی از بهترین زندگی ممکن برای شما باشد، در وضعیت کنونی جایگاه شما در این سلسلهمراتب کجاست؟(Mcintosh.2001.43 به نقل از قهرمان،1384).
همچنانکه اینجا نیز مشاهده میگردد در اینجا وضعیت کنونی زندگی پاسخگو مستقیماً پرسش میگردد نه اینکه ابتدا حوزههای متفاوت زندگی را تک به تک مورد پرسش قرار دهیم آنگاه به جمع آنها بپردازیم. به نظر میرسد که کلی بودن و انتزاعی بودن مفهوم زندگی دلیل اصلی آن باشد.
به نظر میرسد کلی بودن مفهوم زندگی و انتزاعی بودن آن، رضایت از زندگی را دارای ویژگی منحصر به فردی نموده است. به نظر ما زندگی مساوی مجموع حیطه های مانند خانواده، دوستان، اوقات فراغت، محل سکونت و محل اشتغال و …..نیست، حتی اگر حیطههای مذکور افزایش یابد. به نظر ما اگرچه حیطههای مذکور بخش زیادی از زندگی را تشکیل میدهند، اما زندگی چیزی ماورای این حوزهها نیز در خود دارد. البته مساوی نبودن کل با مجموعه اجزای آن نه تنها در علوم طبیعی، بلکه در علوم انسانی امری غریب نیست. (سروش، 1374. اقتباس از صفحه 24 و 99) چه اینکه جامعه نیز اگرچه از انسانها تشکیل یافته است، اما شناخت جامعه و پدیدههای اجتماعی (جامعهشناسی) قابل تقلیل به شناخت فرد و رفتارهای فردی (روانشناسی) نیست. روانشناسی گشتالت نیز نگاهی مشابه در فهم پدیدهها دارد . شواهد تجربی زیادی نیز بر این مدعی میتوان یافت: خودکشی که خود حکایت از سطح نازل رضایت از زندگی دارد در مواردی رخ میدهد که گاه مجموع رضایت فرد از حوزههای رایج پایین نمیباشد. مثلاً اندیشمندی که به بنبست فکری میرسد و احساس پوچی و سرانجام خودکشی میکند یا کسی که در یک رابطهی عاشقانه ناکام مانده و خودکشی مینماید شواهدی هستند که اگر از آنان میزان رضایتشان را از حوزههایی مانند خانواده، دوستان، اوقات فراغت، محیط زندگی، محیط کار و …..جویا میشدیم، شاید نارضایتی جدی از هیچ یک وجود نداشته باشد و مجموع نمرات رضایت از زندگیشان خیلی پایین هم نباشد.
2-3-بخش دوم: مبانی نظری
از آنجایی که رضایت از زندگی هم به بعد فردی مرتبط است وهم به بعد اجتماعی، لذا محقق در این تحقیق از سه رویکرد نظری در علم(روانشناسی، روان شناسی اجتماعی وجامعه شناسی) برای مبانی نظری تحقیق خود استفاده کرده است که هر کدام از این رویکردها از زاویه ای خاص به رضایت از زندگی نگاه می کنند و آنها را مورد بررسی قرار می دهند.
2-3-1- نظریه های روانشناختی
2-3-1-1-نظریه سلسله مراتب نیازها
مازلو60 به عنوان یک روانشناس نیازهای انسانی را نوع مخصوصی از غرائز میداند که در حیوانات یافت نمیشود. اغلب علمای روانشناس دربارهی نیازها سخن گفتهاند اما نظریه مازلو درباره نیازهای و سلسله مراتب نیازها61 در انسان از اهمیت خاصی برخوردار است.
براساس “نظریه سلسله مراتب نیازهای مازلو” نیازهای انسانی به 5 دسته به شرح زیر تقسیم میشوند:
1- نیازهای فیزیولوژیک یا جسمانی62
2- نیاز به امنیت و اطمینان63
3- نیازهای اجتماعی یا تعلق به دیگران64
4- نیازهای من یا صیانت ذات، نیاز به احترام65
5- نیازهای خودیابی و تحقق خویشتن66
مازلو در نظریه سلسله مراتب نیازها، مفهوم “رضایت” را مترادف با “ارضای نیاز، تأمین نیاز و رفع نیاز” میداند. ارضای نیاز شامل حالاتی مانند نیرومندی، چالاکی، لذت و پاداش است. پس از ارضای یک سطح از نیازها، نیازهای سایر سطوح، اهمیت پیدا میکنند و آنها خواهند بود که بر رفتار شخص تسلط خواهند یافت تا به پایینترین سلسله مراتب برسیم (مندوزا67 ،1995 نقل از هزارجریبی وصفری شالی،1388 :12).
به طور عادی و معمولی در جامعه پارهای از نیازهای اساسی افراد ارضا میشود و پارهای دیگر ارضا نشده باقی میماند. به زعم مازلو درصد رضایت افراد در برآوردن نیازها به تدریج افزایش پیدا میکند و با گذشت زمان درصد ارضای نیاز بیشتر میشود و این امر با انتظارات افراد رابطه مستقیم دارد (مازلو، 1995نقل از هزارجریبی وصفری شالی،1388 :12).
مازلو درمورد اینکه هر کدام از نیازهای انسانی در افراد مختلف تا چه حد ارضا شده و موجب رضایت از زندگی در افراد میشود معتقد است نیازها در افراد مختلف متفاوت بوده و نسبیاند. نیازهای هیچ کسی در تمام موارد و به طور کامل ارضا نشده و
هیچکس تاکنون، به رضایت کامل نرسیده است.
باید متذکر شد که: اولاً در هر یک از این دسته ها، تعدادی از نیازهای شبیه و نزدیک به هم جای می گیرند. مثلاً در دسته چهارم: نیاز به احترام نیاز به قدرشناسی، حفظ آبرو و غرور، کسب ارزش و منزلت و … جای می گیرد. ثانیاً مازلو معتقد بوده است که این نیازها دارای یک سلسله مراتب هستند: نیازهای پایین یا دون و نیازهای عالی. یعنی برای انسانها ابتدا نیازهای جسمی (نیاز پایین ) مهم ند. بعد ارضاء نیازهای جسمی، نیاز به ایمنی برای او مطرح می شود و بعد از آن ” روابط ” و بعد ” احترام ” تا بالاخره در انسانهایی که همه نیازهایشان برطرف شده است, نیاز متعالی به تفکر درباره معنی و محتوا (به خود رسیدن ) مطرح می شود.” ( رفیع پور، 1378 ( الف ): 41- 42 ).
بر اساس نظرات هرزبرگ با حذف عواملی که نارضایتی ایجاد می کنند؛ رضایت افرادبه طورقابل ملاحظه ای بالا نمی رود . به تعبیری دیگر عواملی که رضایت ایجاد می کنند ؛ متمایزاز عواملی هستند که نارضایتی را کم می نمایند .هرزبرگ عوامل رضایت آفرین را عوامل انگیزشی و عوامل نارضایتی آفرین را عوامل بهداشنی نامید .مطابق نظرات هرزبرگ ـ که در حوزه رضایت شغلی ارائه شده است ـ عواملی که سبب نارضایتی می گردند عوامل محیطی هستند ؛ مانند نامناسب بودن وضعیت نور، دما، هوای نا مطبوع و حقوق پایین که موارد مذکور چنانچه رفع گردد رضایت فرد را افزایش نمی دهد بلکه نا رضایتی را کم می کند .توسلی به نقل ازهرزبرگ می گوید:
“عوامل رضایت زا که هرزبرگ ازآنها تعبیر به عوامل بهداشتی می نمود؛ عواملی مانند موفقیت در کار، طبیعت کارانجام شده، ارزشیابی و ارزش گذاشتن دیگران به کار ،مسئولیتی که فرد احساس می کند و ارتقائی که به دست می آورد کار، قرار گرفتن در کل فرایند تولید و احساس مولد بودن است.” (توسلی، 1375 :143 با تلخیص). نظرات هرزبرگ هرچند در حوزه رضایت شغلی است ؛ اما قابل تعمیم به حوزه رضایت از زندگی نیز است. حال چنانچه نظرات هرزبرگ و مازلو را بخواهیم با هم تلفیق نماییم می توان گفت نیاز های مرتبه یک و دو مازلو عمدتا عوامل بهداشتی ( به زبان هرزبرگ ) و نیازهای مرتبه سه، چهار و پنج عمدتا عوامل انگیزشی هستند .
2-3-1-2-نظریه نیاز به موفقیت
مک کله لند68 نیازها را به سه دسته تقسیم می کند:
الف- نیاز به کسب موفقیت
ب- نیاز به وابستگی
ج- نیاز به قدرت
گرچه تحقیقات گسترده ای درباره ی روشهای آزمون انسانها با توجه به این سه نیاز انجام شده ولی پژوهشهای مک کله لند درباره ی کسب موفقیت از اهمیت ویژه ای برخوردار است.نیاز به کسب موفقیت عبارت است از خواسته فرد برای رسیدن به هدف خود و انجام کاری موثرتر قبل از رسیدن به هدف، این نیاز در دو سطح فرد و جامعه مورد مطالعه قرار می گیرد. هدف اصلی مطالعات فرد، دست یابی به ویژگی های افراد است. یعنی شناخت کسانیکه دارای نیاز به کسب موفقیت بالایی هستند و کشف پیامدهای مربوط به کسب موفقیت و یافتن روشهای افزایش کسب موفقیت(مورهد گریفین، 1377: 102).از نظر مک کله لند کسانیکه انگیزه کسب موفقیت دارند ویژگی هایی دارند که او این ویژگی ها را این گونه توصیف می کند:
” افراد جویای موفقیت تمایل به انتخاب هدفهایی نسبتا مشکل و تصمیمات خطر آفرین دارند. افراد موفقیت طلب بیش از این که به پاداشهای حاصل از موفقیت توجه نمایند به نفس پیشرفت و پیروزی می اندیشند. آنان همیشه در پی آن هستند که کارها را به صورت بهتر و یا با بازدهی بیشتر از آنچه انجام شده است، انجام دهند”.
مک کله لند دریافت کسانیکه به شدت چنین احساس نیازی می کنند خود را از دیگران متمایز می دانند و همواره تمایل دارند کارها را به شیوه بهتری انجام دهند. آنان همیشه در پی موقعیتها و شرایطی بر می آیند که بتوانند مسئولیت حل مسائل را بر عهده بگیرند(استیفن رانینز، 1374: 330) شواهد تحقیقاتی نشان داده است که بین انگیزه کسب موفقیت و عملکرد بالا رابطه مستقیم وجود دارد. با این ترتیب افرادی که موفقیتهایی ممتازی داشته اند در انگیزه کسب موفقیت بالاتر از متوسط قرار داشته اند(همان: 399). نیاز پیشرفت توسط مک کله لند با استفاده از آزمون T.A.T69 (تست اندریافت موضوع) مورد بررسی قرار گرفته است. اتکیسنون70 در مجموعه ای از آزمایشهایی که یادآور تحقیقات بود نشان داد که کسانی که به موفقیت گرایش دارند اهدافی را با دشواری متوسط انتخاب می کنند، در حالی که افراد که از شکست نگرانی زیاد دارند اغلب اهدافی را برمی گزینند که بسیار کوچک است. مک کله لند برای باروری و ایجاد این نیاز (کسب موفقیت) یادگیری و انگیزه دهی را پیشنهاد می کنند. به گمان او فقط ده درصد مردم یک جامعه دارای این نیازها هستند اما عقیده دارد که آموزش مناسب می تواند نیاز به کسب موفقیت را به سطح بالایی ارتقاء دهد. در برنامه ریزی های آموزشی که بوسیله او و همکارانش طراحی شد سعی کردند به اشخاص یاد دهند که مانند افرادی فکر کنند که نیاز شدیدی به کسب موفقیت دارند(مورهدگریفین1377: 104). دومین نیازی که مک کله لند از آن نام می برد نیاز به تعلق یا وابستگی است. افراد احساس نیاز به همجواری و رابطه با همنوع دارند. کسانیکه دارای این نیاز هستند خواهان گرفتن قوت قلب و حمایت دیگران بوده و بطور معمول به احساسات دیگران توجه می کنند. آنها براساس خواسته دیگران، بخصوص اگر خواسته از طرف کسانی باشد که مورد احترام آنها هستند، دست به عمل می زنند. اشخاصی که دارای این نیاز هستند به انجام وظیفه در مکانهایی مبادرت می ورزند که نیاز به تما
سهای زیاد داشته باشد(همان).سومین نیازی که مک کله لند از آن نام می برد نیاز به قدرت است. فردی که انگیزه اعمال قدرت دارد سعی می کند در جهت مشخص بر دیگران اثر بگذارد. به نظر او قدرت در دو جهت ممکن است اعمال شود، یکی در جهت منفی به معنای تسلط یافتن بر دیگران به شیوهی استبدادی و دیگری در جهت مثبت یعنی هدایت رفتار دیگران با تشویق و ترغیب. توانایی تحت تاثیر قرار دادن و هدایت دیگران به نحو موثر رمز موفقیت فرد به شمار می آید(همان: 105).
2-3-2- نظریههای روانشناسی اجتماعی
2-3-2-1-نظریه محرومیت نسبی71
از جمله نظریههای مطرح دیگر در ارتباط با رضایت از زندگی، نظریهی محرومیت نسبی است. براساس این دیدگاه انسانهای عموماً به مقایسه خود با دیگران میپردازند و در این رابطه وقتی احساس فقر و بیعدالتی میکنند واکنشهای شدید عاطفی (مانند تعویض شغل، کارشکنی و خودکشی و …) انجام میدهند و وقتی این احساس به اعلی
Leave a Reply