
تئوری هزینه معاملات دربرابرتئوری نمایندگی
ویلیامسون با مقایسه این دوتئوری به این نتیجه می رسد که یکی از تفاوتهای اساسی بین آنها استفاده از یک آرایه بندی متفاوت برای یک موضوع است. برای مثال :
تئوری هزینه معاملات فرض میکند که افراد اغلب فرصت طلب هستند درصورتی که تئوری نمایندگی، خطر اخلاقی و هزینههای نمایندگی را مورد بحث قرار میدهد.
تئوری نمایندگی فرض میکند مدیران به دنبال عایدی های متفرقه هستند ، درصورتی که درتئوری هزینه معاملات ، مدیران معاملات را بهصورت فرصتطلبانه ای ترتیب میدهند.
تفاوت دیگر این است که واحد بررسی و تحلیل درتئوری نمایندگی ، کارگزار فردی است در صورتی که درتئوری هزینه معاملات واحد بررسی و تحلیل ، معامله است .
با این همه ، هردو تئوری به یک مشکل می پردازند: چگونه مدیر را متقاعد کنیم تا منافع سهامداران و افزایش سود شرکت سهامدار را به جای منافع شخصی خود دنبال کند؟(همان منبع،ص12) .
2-2-4. تئوری ذینفعان دربرابر تئوری نمایندگی
آیا ممکن است شرکتها بتوانند ثروت سهامدار را دریک چارچوب تئوری نمایندگی افزایش دهند ودرهمان زمان تعداد زیادی از ذینفعان را برآورده سازند؟ به عبارت دیگر آیا بین تئوری ذینفعان و تئوری نمایندگی توافقی وجود دارد؟(حساس یگانه ، 1384،ص 112).
درواقع ، از لحاظ نظری تفاوتهای مشخصی بین دوالگوی تئوری وجود دارد که درنگاه اول این دو تئوری را سازش ناپذیر می سازد. ولی با بررسی دقیقتر میتوان به شباهت های بین این دو تئوری پی برد. بهعنوان مثال ، مدیران بهعنوان یک گروه از ذینفعان درموضع کنترل نهایی قرار دارند چون آنها دارای قدرت تصمیمگیری هستند که به ایشان اجازه میدهد تا منابع شرکت را بهصورتی موافق با ادعاهای دیگر گروه های ذی نفع تخصیص دهند . این بدان معنا است که مدیر شرکت درنهایت مسئول رفع نیازها و انتظارات ذینفعان میباشد. با استفاده از واژگان تئوری نمایندگی ، با فرض موضع مسئولیت منحصر به فرد مدیران، منافع آنها نهتنها باید با منافع سهامداران ، بلکه با منافع تمام گروه های ذی نفع دیگر هماهنگ شوند.همانطور که در گفتار ذیل بیان شده است:
بین گروه کلی روابط ذی نفع – کارگزار و روابط کارگمار- کارگزار تعادلی وجود داردکه در تئوری نمایندگی بیان میشود. روابط ذی نفع – کارگزار و روابط کارگمار- کارگزار هردو مستلزم یک قرارداد صریح یا ضمنی میباشند که هدف آن سازگاری بین منافع مختلف است . به علاوه هر دو رابطه با ساختار نظام راهبری شرکتی کنترل میشوند( هیل و جونز ، 1992،ص 134).
فروپاشی های اخیرشرکتها ، که ناشی از ضعف نظام راهبری شرکتی و رفتار غیر اخلاقی مدیران شرکتهایی مثل انرون درآمریکا است ، نیاز به تلفیق این دوتئوری را نشان میدهد .همان طوری که پیشتر گفته شد، پذیرش دیدگاه تئوری نمایندگی به تبیین تئوری براساس نفع شخصی منجر میشود ، در حالیکه پذیرش دیدگاه دیگر ، به تبیین تئوری براساس مسئولیت اجتماعی منجرمی گردد.گسترش بازار سرمایه و پیشگیری از فروپاشی شرکتها ممکن نیست مگر آن که بتوان به نحوی این دو دیدگاه را با هم ادغام کرد، درغیر این صورت نمیتوان بهنظام راهبری شرکتی مناسبی دستیافت (حساس یگانه،1384،ص 113).