
لازم را دارا هستند. چنین همسرانی به جای صحبتهای یأسآور منفی، با اعتماد به نفس در جهت رفع اختلاف عمل می کنند. پذیرا بودن و سازگاری، موفقیت و رضامندی زناشویی را به دنبال دارد. زوجهای سازگار، ضمن ارزیابی اولیه صحیح از همسرشان، میتوانند نگرش ها و عادات خود را اصلاح کنند تا بهتر بتوانند با همسر و خانواده او کنار آیند (ملازاده، ۱۳۷۶؛ به نقل از شریفی،۱۳۹۰).
عدم جزم اندیشی: از دیدگاه روان شناسی شناختی نیز، طرز تلقیهای داورانه زن و شوهر و حتی برخی از حکمهای آن ها مبنی بر اینکه شریکشان چگونه “باید” باشد، ممکن است باعث آشفته شدن همسری که به خود اطمینان دارد و از قدرت ابراز وجود بالایی برخوردار است، نشود؛ اما ممکن است چنین حکمهایی آشفتگی روحی همسرانی را فراهم کند که در برابر انتقاد حساسیت زیادی دارند و به گونهای غیرمنطقی عقیده دارند که باید کامل و بینقص بوده و همواره در جلب تأیید و حمایت دیگران تلاش نمود. باور غیرمنطقی این همسر حکم کننده و ناسازگار، همسر آسیبپذیر را وامیدارد تا به صورت تدافعی عمل کرده و حتی بسیار گوشهگیر شود(الیس و دیگران، ۱۹۸۹؛ به نقل از شریفی، ۱۳۹۰).
تعهد: از جمله موارد دیگری است که موجب رضایت زناشویی بین زن و مرد میگردد. در خانوادههایی که رضایت زناشویی بین زن و مرد وجود دارد، چنین نیست که آن ها دوره های دشواری را تجربه نکرده باشند. این خانوادهها در حبابهایی که مصون از گزند مشکلات باشد زندگی نمیکنند. مشکلات، در دورههای مختلف زندگی گریبانگیر آنان میشود، ولی نه تنها در تعهد آنان نسبت به یکدیگر خللی وارد نمیسازد بلکه آن ها را مقاومتر و کارآزمودهتر نیز میکند. اعضای چنین خانوادههایی نسبت به یکدیگر متعهدند. صرف وقت برای با هم بودن نیز موجب میشود تا خانوادههای سعادتمند، برنامههای خود را به گونهای طراحی کنند که اوقات و زمان کافی را با هم بگذرانند و از تفرق و تکروی در اوقات فراغت خویش پرهیز کنند. آن ها نیز تحت فشار فعالیتهای متعدد، از کمبود وقت در رنجند، ولی از نیاز خود به “صرف وقت با یکدیگر” آگاهی دارند (خزعلی، ۱۳۸۶).
عواملی که سازگاری زناشویی را دشوار میسازد
زندگی زناشویی متأثر از عوامل و متغیرهای گوناگونی است. پارهای از این عوامل تسهیل کننده سازگاری و رضایت از ازدواج و برخی زندگی زناشویی را دستخوش آسیبها و مشکلاتی میسازد.
عوامل اختلالزا در سازگاری زناشویی برحسب ویژگیهای افراد و موقعیتها بسیار گوناگون هستند. در زیر به مواردی از این عوامل بطور اجمال اشاره میشود:
زن و مرد به فاصله کوتاهی پس از یک فقدان عظیم و از دست دادن یک فرد مهم و معنیدار در زندگی، اقدام به ازدواج نمودهاند.
ازدواج زن یا مرد با نیت و قصد دور شدن و فاصله گرفتن از خانواده اصلی
تفاوتهای زیاد و معنیدار در زمینهها و سوابق خانوادگی زن و شوهر
زن و مردی که هر دو از داشتن خواهر و برادر و کانون گرم خانوادگی محروم بودهاند.
زن و مرد از نظر فیزیکی، مالی و یا عاطفی به شدت به خانواده اصلی خود وابسته باشند.
زن و مرد به خانوادههای یکدیگر و یا یکی از دو خانواده بیش از حد نزدیک و وابسته و یا دور و دارای نگرش خصمانه باشند.
زن و مرد قبل از سن بیست و یا پس از سی سالگی اقدام به ازدواج نموده باشند.
زن و مرد پس از یک آشنایی کوتاه کمتر از شش ماه و یا بیش از سه سال نامزدی، اقدام به ازدواج کنند.
مراسم عروسی بدون حضور خانواده و یا دوستان طرفین انجام پذیرفته شده باشد.
بارداری زن در طول دوره نامزدی و یا اوایل، اولین سال ازدواج اتفاق بیفتد.
یکی از زوجین نسبت به والدین و یا خواهران و برادران خود بدبین باشد و یا با آنان رابطه نامطلوب داشته باشد.
یکی از زوجین دوران کودکی یا نوجوانی خود را بسیار ناشاد و دردناک گذرانده باشد.
الگوی ازدواج در زندگی خانوادگی یکی از زوجین و یا هر دوی آنها بیثبات و ناامن بوده باشد (نوابینژاد، ۱۳۸۰؛ به نقل از شریفی، ۱۳۹۰).
بخش سوم: گستره نظری مربوط به دلبستگی۷۷:
دلبستگی در معنای کلی به پیوند عاطفی بین افراد اطلاق می گردد و در واقع افراد برای ارضای نیازهای عاطفی خود به یکدیگر تکیه می کنند. دلبستگی از یک مفهوم یونانی به نام استورگ۷۸که نوعی عشق به والدین و کودک می باشد گرفته شده است (اسپنسر۷۹،۱۹۸۸؛ به نقل از فرهادی، ۱۳۸۳). واترز بیان می کند دلبستگی، رفتارهایی را شامل می شود که به سبب نزدیکی۸۰ به انگاره۸۱ دلبستگی است. این رفتارها شامل توجه داشتن، لمس کردن، وابسته یا متکی بودن و اعتراض به طرد شدگی می باشد (واترز۸۲، ۱۹۸۷؛ به نقل از فرهادی،۱۳۸۳).
مفهوم دلبستگی در روان شناسی جدید ریشه در کارهای جان بالبی روان پزشک و روان تحلیل گر انگلیسی دارد. وی از اصطلاح دلبستگی برای شرح پیوندهای عاطفی استفاده می کند که ما با افراد خاصی در زندگیمان احساس میکنیم (میکولینسر و شیور۸۳، ۲۰۰۳). اولین رابطه عاطفی و اولین رابطهای که در الگوی رفتاری بعدی متجلی میشود رابطهای است که بین کودک و مادر (مراقب) برقرار میشود (دی الیا۸۴، ۲۰۰۱). تمایل کودک به برقراری یک رابطه نزدیک با افراد خاصی و احساس ایمنی بیشتر در حضور این افراد دلبستگی نامیده می شود (اتکینسون و همکاران، ۱۳۸۴). بچه های
انواع دیگری از جانداران نیز به طرق گوناگون دلبستگی خود را نسبت به مادرشان نشان می دهند. بچه میمون ها ضمن حرکت مادر به این سو و آن سو، خود را به سینه ی وی می چسبانند. توله سگ ها از سر و کول هم بالا می روند تا در جوار شکم گرم مادر قرار گیرند. این پاسخ های نا آموخته اولیه در برابر مادر به وضوح ارزش انطباقی دارند چون مانع از آن می شوند که جاندار از منبع مراقبت دور بیافتد و گم شود (اتکینسون و همکاران، ۱۳۸۴).
روان شناسان نخست این نظریه را مطرح کردند که کودک به این جهت به مادر دلبستگی پیدا می کند که مادر به عنوان منبع تغذیه یکی از اساسی ترین نیازهای کودک را برآورده می سازد، اما این نظریه پاسخگوی برخی از واقعیت ها نبود. برای مثال جوجه ها و بچه اردک ها اگرچه از بدو تولد غذای خود را تامین می کنند، اما دنبال مادر خود راه می روند و وقت زیادی را کنار مادر مصرف می کنند. پس آرامشی که آن ها از بودن کنار مادرشان احساس می کنند، نمی تواند از نقش مادر در تغذیه آن ها سرچشمه بگیرد (اتکینسون و همکاران، ۱۳۸۴).
یافته های بدست آمده از مطالعات کلاسیک روابط مادرـ کودک در بچه میمون ها که توسط هارلو انجام گرفت، مؤید آن است که بر خلاف نظر روان تحلیل گران، در شکل گیری دلبستگی در بچه میمون ها تماس جسمانی از غذا مهم تر بوده است. همچنین، برخلاف نظریه پردازان یادگیری، بچه میمون ها به شی نرم (میمون مادر پشمی و نرم) دلبسته شدند و نه به شی سخت (میمون مادر پشمی) که تقویت مثبت را ارائه داده بود (هارلو۸۵، ۱۹۶۵؛ به نقل از مداحی، ۱۳۸۳).
اگرچه نتایج حاصل از پژوهش با میمون ها را نمی توان بدون رعایت جوانب احتیاط به آدمیان تعمیم داد، شواهد نشان می دهد که دلبستگی طفل آدمی به مادرش نقش مهم و مشابهی دارد. این دلبستگی کودک را از احساس ایمنی مورد نیاز برای کاوش در محیط فرد برخوردار می سازد و شالوده لازم را برای برقراری رابطه با دیگران در سال های بعدی زندگی بنیان می نهد. کودکان کوچک تر وقتی در کنار مادر خود هستند تمایل بیشتری به وارسی محیط نا آشنا نشان می دهند (بالبی، ۱۹۷۳؛ اینس ورث۸۶و همکاران، ۱۹۷۸؛ به نقل از اتکینسون و همکاران،۱۳۸۴).
پژوهشگران بر پایه اطلاعاتی که از آزمون موقعیت نا آشنا۸۷و سایر یافته ها به دست آورند، به این نتیجه رسیدند که تمام بچه ها وقتی یک ساله می شوند به مادر خود دلبستگی پیدا می کنند، اما کیفیت این دلبستگی متفاوت است و بستگی به واکنشی دارد که مادر به نیازهای کودک از خود نشان می دهد (اینس ورث، ۱۹۷۸؛ به نقل از اتکینسون و همکاران، ۱۳۸۴).
بالبی معتقد است که پاسخ دهندگی۸۸ و جاذبه متقابل۸۹بین بزرگسالان و کودکان نه به دلیل تقویت های متقابل، بلکه بدلیل حضور جسمانی هر دو فرد ( مادر و کودک) و رفتار آن ها است. حضور جسمانی کودک تازه متولد شده منجر به بروز پاسخ های حمایتی از سوی بزرگسالان می شود. همچنین کودکان واجد رفتارهایی هستند که به جهت یابی مراقب از سوی کودک موجب می شود و در نهایت به مجاورت مادر و کودک منجر می شود. رفتارهای دلبستگی که از نقطه شروع زندگی در کودک وجود دارند (مکیدن، به دیگری آویختن، دنبال کردن، گریه کردن و لبخند زدن )، همراه با علائم محرک حاصل شده از تعامل ارگانیسم با محیط آغاز می شوند و به هدف ثابتی که همان تامین مجاورت با مادر است، منتهی می گردد. با گذشت زمان، یک پیوند عاطفی و واقعی گسترش می یابد که بر اساس ظرفیت های شناختی و عاطفی فرد و همچنین مراقبت های حساس، پایدار و پاسخ دهنده والدین، تقویت می شود. این پیوند در تمام زندگی پا برجا می ماند و تحت اشکال مختلف و حتی گاهی به صورت ارتباطهای نمادین (مانند رابطه تلقینی و نامه) که برای تامین نیاز به دلبستگی و احساس آرامش به راه می افتد قابل مشاهده است ( کیسدی، ۱۹۹۹؛ به نقل از غفوری، ۱۳۸۵).
بر مبنای این تجربه ها، کودکان به یک پیوند عاطفی پایدار با مراقبشان دست می یابند که این پیوند به آن ها امکان می دهد تا در خلال زمان و مکان از انگاره دلبستگی به عنوان یک پایگاه ایمن استفاده کنند. تجسم درونی این پیوند که بخش مهمی از شخصیت را تشکیل می دهد، به صورت یک مدل درون کاوی۹۰ یا مجموعه ای از انتظارها مانند، در دسترس بودن انگاره های دلبستگی و احتمال دریافت حمایت از سوی آن ها به هنگام فشار روانی عمل کرده و مبنای تمام روابط عاطفی در خلال خردسالی، کودکی و نوجوانی و بزرگسالی خواهد شد. بنابراین از دیدگاه بالبی، مفهوم دلبستگی ایمن به منزله پیامد مراقبت مطمئن قابل پیش بینی و مداوم مادرانه در برابر دلبستگی نا ایمن می باشد (کورل۹۱، ۲۰۰۱).
به طور کلی بالبی مفهوم دلبستگی را بر اساس چند خصیصه مهم توصیف می کند:
۱. رفتار دلبستگی شامل هر نوع رفتاری است که پیامد آن حفظ یا برقراری مجاورت با مراقب می باشد.
۲. رفتار دلبستگی در آغاز به صورت واکنش هایی به منظور حفظ مجاورت کودک و والدین است به تدریج در خلال تحول بهنجار برای تضمین روابط عاطفی بین یک بزرگسال و بزرگسال دیگر بروز می کند. بنابراین رفتار دلبستگی و پیامدهای عاطفی آن در سراسر زندگی همواره حاضر و فعال هستند.
۳. رفتار دلبستگی خصیصه گونه های زیادی از حیوانات است و چون این رفتار، به دلیل حفظ مجاورت با شخص یا اشخاصی که از فرد مراقبت می کنند، میزان خطرات را کاهش می دهد، در بقای نوع مشارکت دارد.
۴. تجربه های فرد با نگاره دلبستگی در خلال سال های کودکی و نوجوانی سیر رفتار و الگوی دلبستگی وی را در سراسر زندگی تعیین می کند.
۵. بخش عمده ای از شدیدترین هیجان ها در خلال شکل گیری، حفظ، قطع یا تجدید روابط دلبستگی آشکار می شوند و از آنجا که هیجان ها به طور معمول چگونگی حالت های عاطفی یک فرد را منعکس می کنند، روان شناسی و آسیب شناسی هیجان ها بیشتر به منزله ی روان شناسی و آسیب شناسی حالت های عاطفی و به ویژه دلبستگی در نظر گرفته می شوند (کاپلان و سادوک، ۱۳۸۸).
پیوند دلبستگی نوع خاصی از طبقه بزرگتری از پیوندها است که بالبی و اینس ورث پیوندهای عاطفی۹۲ می نامند (کسیدی، ۱۹۹۹؛ به نقل از غفوری، ۱۳۸۵). اینس ورث (۱۹۸۹؛ به نقل از غفوری، ۱۳۸۵) پیوند عاطفی را به عنوان یک رابطه نسبتاً با دوام طولانی می دانست که در آن شریک به عنوان فرد قابل معاوضه با هیچ کس نمی باشد. دلبستگی زیر مجموعه رابطه عاطفی است که در آن احساس امنیت فرد در رابطه مفهوم پیدا می کند (بی۹۳، ۲۰۰۲؛ به نقل از میکولینسر و شیور، ۲۰۰۳). تحقیقات نشان می دهد که دلبستگی در دو بعد وجود دارد:
بعد شناختی ـ عاطفی۹۴: بعد شناختی ـ عاطفی به معنای کیفیت عواطف نسبت به انگاره دلبستگی است
بعد رفتاری۹۵: به بهره گرفتن از حمایت و مجاورت با شخص مورد نظر مربوط می شود.
هر چه شخص بزرگتر می شود، بعد شناختی ـ عاطفی اهمیت بیشتری نسبت به بعد رفتاری پیدا می کند (کسیدی، ۱۹۹۹؛ به نقل از غفوری،۱۳۸۵).
بالبی که در آغاز در چارچوب نظریه تحلیل روانی۹۶ به بررسی آثار جدایی کودک از مادر پرداخته بود، با تکیه بر مشاهدات رابرتسون۹۷، زنجیره متوالی از رفتارهای هیجانی کودک در قبال جدائی از مادر یعنی اعتراض، واکنش افسردگی۹۸ و سپس بی تفاوتی۹۹، و بالاخره ترس از جدائی مجدد پس از باز یافتن وی را توصیف نمود و چون به کشف واکنش های مشابهی در بیماران بزرگسال خود نیز دست یافت، چنین نتیجه گیری نمود که تار و پود زندگی فردی همواره یکسان باقی می ماند (کسیدی، ۱۹۹۹؛ به نقل از غفوری، ۱۳۸۵).
صاحب نظران تحلیل روانی نیز استدلال کرده اند که روابط دلبستگی اولیه تاثیراتی ماندگار در تحول روانی فرد در آینده دارد. این عقیده در جمله معروف فروید مبنی بر این که، روابط مادر ـ فرزندی رابطه ای منحصر به فرد و بی نظیر است که به عنوان اولین و نیرومندترین نمود عاطفی عمل می کند و سرمشق و الگوی تمام روابط عاطفی و دلبستگی فرد در گستره زندگی را تشکیل می دهد، منعکس شده است (کسیدی، ۱۹۹۹؛ به نقل از غفوری، ۱۳۸۵).
ماریس (۱۹۹۶؛ به نقل از حمیدی، ۱۳۸۶) اظهار می دارد که دلبستگی دوران کودکی به سه صورت روابط بعدی را در زندگی تحت
Leave a Reply